معنی کارگر آسیا

حل جدول

کارگر آسیا

آسیابان


کارگر

مزدور

‌عامل

فرهنگ عمید

کارگر

[مقابلِ کارفرما] کارکننده، کسی که در کارخانه یا کارگاه کار می‌کند و مزد می‌گیرد،
دارای تٲثیر، مؤثر: دارو بر او کارگر نشد،
* کارگر آمدن: (مصدر لازم) = * کارگر شدن: ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا / ولی چه سود یکی کارگر نمی‌آید (حافظ: ۴۸۲)
* کارگر شدن (گشتن): (مصدر لازم) [مجاز] اثر کردن، مؤثر واقع شدن،

ترکی به فارسی

آسیا

آسیا

لغت نامه دهخدا

کارگر

کارگر. [گ َ] (ص مرکب، اِ مرکب) کسی که رنج میبرد و زحمت میکشد. در بند و بست کارها. (ناظم الاطباء). کسی که کاری انجام دهد. (فرهنگ نظام، ذیل لغت کار). عامل. رجوع به عامل شود. یکی از عمله. یکی از فعله. یکی از اکره. یکی از کارگران کارخانه:
مفرمای کاری بدان کارگر
کزان کار نتواند آمد بدر.
اسدی (گرشاسبنامه ص 198).
کارگر است این فلک بعمر همی
کار بفرمان کردگار کند.
ناصرخسرو.
گر سه حمال کارگر داری
چار حمال خانه برداری.
نظامی.
کارگر بین که خاک خونخوارش
چون فکند از نشانه ٔ کارش.
نظامی.
پنجه ٔ کارگر شد آهن سنج
بر بنا کرد کار سالی پنج.
نظامی.
عدل بشیریست خردشادکن
کارگری مملکت آبادکن.
نظامی.
خری دید پوینده و باربر
توانا و زورآور و کارگر.
؟
چو دیدی کار رو در کارگر آر
قیاس کارگر از کار بردار.
جامی.
|| اهل کشت و پنبه و مزدور. (فرهنگ نظام ذیل لغت کار). برای کارگر با آلات و افزار، فرهنگستان لفظ افزارمند را وضع کرده. (فرهنگ نظام ذیل لغت کار). صنعت کار. پیشه ور. اهل حرفه:
کسی کو مِرَد جای و چیزش کراست
چو شد شاه با کارگر هر دو راست.
فردوسی.
ز هر پیشه ای کارگر خواستند
همه شهر از ایشان بیاراستند.
فردوسی.
|| اثرکننده و مؤثر. (برهان). هر آنچه اثر کند و مؤثر واقع شود مانند حرکت و سخن و دارو و زخم شمشیر و جز آن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام، ذیل لغت کار). تأثیرکننده کاری. رجوع به مدخل کاری شود. کاری. با اثر:
باد خنک برآتش سوزان گماشتم
پنداشتم که حیلت من گشت کارگر.
فرخی.
گوید آخر چه آرزو داری
آرزو زهر و غم چه کارگر است.
خاقانی.
همت کارگر در آن دربست
کوبدان کار زود یابد دست.
نظامی.
|| خداوند و صاحب کار و کارکننده. (برهان). دانا و کارآزموده ٔ در معامله و صاحب فراست در کار و خداوند و صاحب کار و کارکننده. (ناظم الاطباء). || در فرهنگ ناصری کارگر بمعنی پشت و پناه و بزرگ و آن را «کرگر» نیز گویند و به این معنی کاف ثانی کاف تازیست. (آنندراج).و رجوع به «کرکر» شود. || کارگران، بدون اضافت، کنایه از متصدیان کارخانجات. (آنندراج):
کارگران سخا به کشور جودت
خشت زر اندرنهند در کف مزدور.
طالب آملی (از آنندراج).
|| صنعتگر و هنرمند. (ناظم الاطباء). || مخفف کاریگر. (برهان). در هند کاریگر را بمعنی دوم (یعنی اهل کشت و پیشه و مزدور) استعمال کنند که در فارسی ایران دیده نشده پس یاء زاید است و معنی لفظی آن کارگر داننده و مؤثرکننده است. (فرهنگ نظام، ذیل لغت کار). کاریگر خود لغتی است در «کارگر» باشباع کسره ای که در بعض لهجه ها به راء کارگر دهند. (برهان قاطع چ معین، حاشیه ٔ لغت کارگر).


آسیا

آسیا. (اِ) دستگاهی خرد کردن و آرد کردن حبوب یا گچ و آهک و مانند آن، یا گرفتن روغن و شیره ٔ نبات و جز آن را. رحی. طاحونه. آس.آسیاو. این کلمه بر همه ٔ انواع از بادی و آبی و دستی و ستوری اطلاق شود: و ایشان را [مردم سیستان را] آسیاها است بر باد ساخته. (حدودالعالم).
آس شدم زیر آسیای زمانه
نیسته خواهم شدن همی بکرانه.
کسائی.
چونکه یکی تاج و بساک ملوک
باز یکی کوفته ٔ آسیاست.
کسائی.
هم اندر دژش کشتمند و گیا
درخت برومند و هم آسیا.
فردوسی.
ستوران و پیلان چو تخم گیا
شد اندر دم پرّه ٔ آسیا.
فردوسی.
چه جای نشست تو بود آسیا
پر از گندم و خاک و چندی گیا؟
فردوسی.
بدو گفت کای شاه خورشیدروی
بدین آسیا چون رسیدی بگوی.
فردوسی.
همی تاخت جوشان چو از ابر برق
یکی آسیا دید بر آب زرق
فرود آمد از اسب شاه جهان
ز بدخواه در آسیا شد نهان.
فردوسی.
چنان برخروشیدم از پشت زین
که چون آسیا شد بر ایشان زمین.
فردوسی.
یکی آسیا دید در پیش ده
نشسته پراکنده مردان مه.
فردوسی.
یکی کوهش آمد به ره پرگیا
بدو اندرون چشمه و آسیا.
فردوسی.
که در آسیاماهروی ترا
جهاندار و دیهیم جوی ترا
بدشنه جگرگاه بشکافتند
برهنه به آب اندر انداختند.
فردوسی.
آسمان آسیای گردان است
آسمان آسمان کند هزمان.
لبیبی.
تا دل من آس شد در آسیای عشق او
هست پنداری غبار آسیا [بر] سر مرا.
لبیبی.
دوستا جای بین و مرد شناس
شد نخواهم به آسیای تو آس.
لبیبی.
آسیای زودگرد است این فلک
زو نشاید بود شاد و نی حزین.
ناصرخسرو.
این جای فنائی چه آسیائیست
آن دیگر بی شک چو آسیا نیست.
ناصرخسرو.
بسنگ آسیا ماند بگردش
فرود آید همی چون سنگ بر سر.
ناصرخسرو.
چیست بنگر ز آسیا مر آسیابان را، غله
گر نبایستیش غلّه آسیا ناراستی.
ناصرخسرو.
گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده
بیگمان روزی فروکوبد سر موش آسیا.
ناصرخسرو.
چرخ است خراس آسیارو
چه کهنه چه نو در آسیا جو.
امیرخسرو.
گفت مرد آن بود که درهمه وقت
سنگ زیرین آسیا باشد.
کمال اسماعیل.
- آسیا بخون گردانیدن، خلقی عظیم را در یک جای بکشتن.
- آسیا بخون گشتن، قتل و کشتاری سخت و عظیم روی دادن:
از ایشان [از ترکان] بکشتند چندان سپاه
کزآن تنگ شد جای آوردگاه
چنان خون همی رفت بر کوه و دشت
کزآن آسیاها بخون در بگشت.
دقیقی.
بخون غرقه شد خاک و سنگ و گیا
بگشتی بخون گر بدی آسیا.
فردوسی.
دل بر این گنبد گردنده منه کاین دولاب
آسیائی است که بر خون عزیزان گردد.
عبید زاکانی (از کلیات).
- از آسیا بانگ بودن، در امری خرد یا بزرگ بی ارزترین حصه و سهل ِ فعل و عمل را داشتن:
باتو باشم درست و ششدانگم
بی تو باشم از آسیا بانگم.
سنائی.
- در آسیای روزگار بگشتن، بتصاریف و تحولات و مصائب آن دچار شدن: و از پس برافتادن، سپاه سالار غازی سعید در آسیای روزگار بگشت و خاست و افتاد و بر شغل بود و نبود. (تاریخ بیهقی).
- ریش را در آسیا سفید کرده بودن، با سالخوردگی بی تجربه و جاهل بودن.
|| بتسامُح، سنگ آسیا. آسیاسنگ. حجر طاحونه. رحی. (السامی فی الاسامی). لافظه. (السامی فی الاسامی):
با گران جان مگوی هرگز راز
کآسیا چون دو شد شود غماز.
سنائی.
مابین آسمان و زمین جای عیش نیست
یک دانه چون جهد ز میان دو آسیا؟
سعدی.
- آسیا، آسیای فلک، آسیای چرخ، آسمان:
ای خردمند پس گمان تو چیست
کاین دوان آسیا کی آساید؟
ناصرخسرو.
غافل کی بود خداوند از آنچ
رفت در این سبز و بلند آسیاش ؟
ناصرخسرو.
چندین همی بقدرت او گردد
این آسیای تیزرو بی در.
ناصرخسرو.
این آسیا دوان و در او من نشسته پست
ایدون سپیدسار در این آسیا شدم.
ناصرخسرو.
ای اژدهای چرخ دلم بیشتر بخور
وی آسیای چرخ تنم تنگ تر بسای.
مسعودسعد.
- آسیا، آسیای معده، مجازاً، معده. جهاز هاضمه:
شکمی باید آهنین چون سنگ
کآسیاش از خورش نیاید تنگ.
نظامی.
|| آسیاخانه.
- آسیا کردن، طحن. و برای آسیای آبی و آسیای بادی و آسیای ستوری و آسیای بزرگ و آسیای اشتری و آسیای گاوی و آسیای دستی و مانند آن رجوع به آس شود.
- آسیای باد، بادآس:
از شکست ماست گردش چرخ بی بنیاد را
نیست غیر از دانه آبی آسیای باد را.
صائب.
- امثال:
آبیست زیر پرّه که می گردد آسیا، این معلول را بی شک علتی است.
آسیا بنوبت، آسیا و پستا، هر کسی را باید بانتظار نوبت خود بود.
از آسیا من می آیم تو میگوئی پستا نیست.
بی آرد می شود بسوی خانه زآسیا
آنکو نبرده گندم و جو به آسیا شده ست.
ناصرخسرو.
چو بارم آرد شد دیگرچرا در آسیا مانم ؟
صائب.
چون خشت به آسیا بری خاک آری
بد میکنی و نیک طمع میداری
هم بد باشد جزای بدکرداری
نشنیدستی تواین مثل پنداری...
؟ (از تاریخ گیلان مرعشی).
دخل آب روان است و خرج آسیای گردان.
(گلستان).
گوئی مرا براه آسیا دیدی، سخت نامهربانی، چونانکه دوستی یا خویشی در میان ما نبوده و تنهایک بار براه آسیا یکدیگر را دیده ایم:
می بگذری و نپرسی از کارم
مانام براه آسیا دیدی.
عطار.
مرد باید که در کشاکش دهر
سنگ زیرین آسیا باشد.
؟

آسیا. (اِ) هر یک از دندانهای سرپَخ و درشت که خوردنی خشک و سخت را نرم و خرد کند، و شمار آن در آدمیان بیست باشد، ده در فک زبرین و ده دیگر در فک زیرین و جای آنها در پی ضواحک است. و نام هر یک از آن ده کرسی و به عربی طاحنه و رحی و مجموع آن طواحن و ارحاء باشد.


کارگر شدن

کارگر شدن. [گ َ ش ُ دَ] (مص مرکب) کارگر آمدن. اثر کردن. رجوع به اثر کردن شود. تأثیر کردن. مؤثر گردیدن. رجوع به کارگر آمدن شود: اِکاحه، کارگر شدن شمشیر. (منتهی الارب):
کنون کارگر شد که بیکار گشت
پدر پیش چشم پسر خوار گشت.
فردوسی.
چو ژوبین به رستم نشد کارگر
بینداخت رستم کمندش ز بر.
فردوسی.
تیر از زرّو سیم باید ساخت
تا شود کارگر بر این کنده.
سوزنی.
نهیب توهّم تنش را گداخت
نشد کارگر هر علاجی که ساخت.
نظامی.
از هرکرانه تیر دعا میکنم رها
شاید کزان میانه یکی کارگر شود.
حافظ.


کارگر بودن

کارگر بودن. [گ َ دَ] (مص مرکب) کارگر شدن. اثر کردن. مؤثر گردیدن:
نباشد سلیح شما کارگر
بدان جوشن و خود پولاد بر.
فردوسی.
یکی نیزه سالار توران سپاه
بزدبر بر رستم کینه خواه
سنان اندر آمد بچرم کمر
به ببر بیان بر نبد کارگر.
فردوسی.
چون شب درآمد [فیل گوشان] خویشتن را در میان دو گوش گرفتند و تیر بر گوشهای ایشان کارگر نبود. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی).

مترادف و متضاد زبان فارسی

کارگر

زحمتکش، عمله، فعله، ثمربخش، موثر، نافذ، کاری، مزدور، پیشه‌ور، هنرمند،
(متضاد) کارفرما

فارسی به انگلیسی

کارگر

Crewman, Help, Labor, Laborer, Proletarian, Worker, Manpower

فرهنگ فارسی هوشیار

کارگر

کسی که رنج می برد و زخمت میکشد، کسی که کاری انجام دهد، فعله، عمله

فارسی به ایتالیایی

کارگر

lavoratore

تعبیر خواب

آسیا

آسیا: سفر شد. 2ـ دیدن خواب رفاه و ثروت برای زنان، نشانه آن است که به لذتهای فریبنده و ناپایدار دست خواهند یافت، این خواب هشداری است برای زنان تا به جستجوی عشقی حقیقی در زندگی خود باشند. - لوک اویتنهاو

معادل ابجد

کارگر آسیا

513

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری